که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۱۰/۱۴
    سر
  • ۹۸/۰۹/۰۲
    ذر

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
آذر

غرق کار شدم یه کم، امتحانا غافلگیرم کرد. کم کاری خیلی بهتر از غافلگیر شدنه، اگر بیندیشید.

۲۴
آذر

برگشتم به چهار پنج سال پیش که شبا دیر می خوابیدم. دیر دیر. گاهی اونقدر دیر که نمی شد گفت شب، رسما صبح بود. الان ولی نمیخوام اینجوری باشم. دلم میخواد مبارزه کنم با این تمایل به بیدار موندن. دوست دارم به زور بخوابم. ولی جدا شدن از اینترنت کار ساده ای نیست. اینترنت داره زندگیمو می بلعه. من ابزار دست اونم. تلگرام برای زندگی من تصمیم می گیره. پست جدید گذاشتن یا نذاشتن یه کانال یا گروه میتونه برنامه منو عوض کنه و این مسئله آزاردهنده ترین اتفاق ممکنه. مودم خاموش شه احساس بی حوصلگی می کنم. از بیرون که میام خونه قبل از اینکه تنبونمو بکشم پایین وای فای گوشی رو روشن می کنم که تلگرام و اینستا رو چک کنم. گه تر از این هم وضعیتی وجود داره؟ گه تر از مجازی زندگی کردن چیزی هست؟ اینجا باز حقیقی تره. آدما کمتر میان. واسه آدما نمی نویسم. واسه خودم می نویسم. واسه خالی شدن. همینه که باعث میشه خود واقعیمو بریزم بیرون. انگار تو یه جمع دوستانه دارم حرف می زنم. با آدمای راحت.

۱۵
آذر

دارم به این فکر می کنم که عنوان نمی نویسم. هر جوری قضیه رو می بینم، به خودم حق میدم. کار سختیه تیتر خوب زدن، خیلی سخت تر از خود متن. تیتر قراره آدما رو مجاب کنه متن تو رو بخونن، تیتر همون قلابیه که ازش صحبت میشه. عذاب تیتر زدن واسه متنای مجله بس نیست که اینجا هم باید عنوان بزنم؟ اصن تیتر الکی بزنم همه چی حل میشه؟ من نمیخوام یه جوری بنویسم که بقیه بعدا بتونن یقه مو بگیرن. می ترسم از هدر دادن وقت مردم. چرا بعضیا نمی ترسن؟ اصن چه جوری میتونن روده درازی کنن و وقت من و تو رو بگیرن؟ وضع مطبوعات خیلی بده حس می کنم. میخوان پر کنن نشریه رو به هر قیمتی. خوبه جایی کار می کنم که حداقل ها رعایت میشه. مردم حق دارن به مطبوعات بی اعتنا باشن. خیلی زیاد حق دارن. بسه دیگه. روده درازی بسه. روده، منو شل می کنه. من در برابر هر چیزی که به آناتومی بدن یا عمل های جراحی و کلا دوا و درمون ربط داشته باشه، شل میشم. بی حس میشم. دستام قوتشونو از دست میدن. برای یه مرد این خیلی بده. می دونم. به خاطر همینم هست که همیشه ترجیح میدم یه پسر معمولی باشم تا یه مرد قوی قابل اتکا. یه مرد کامل که زن و بچه شو به دندون بکشه و از پس گرونی و کوفت و زهرمار بر بیاد. مث چندلر از تعهد می ترسم. حالا تعهد هیچی، با این مغز مشوش چه کنم که باعث میشه درباره هر موضوعی یه خط بیشتر نتونم بنویسم؟ با این آشفتگی چه کنم؟ البته که من مشورت پذیر نیستم و از کسی راه حل نمیخوام. ویرایش؟ فکرشم نکن.

۱۵
آذر

با یک نرم افزار مخصوص انتقال، مطالبی که در وبلاگ قبلی بود به اینجا انتقال دادم. ولی انگار یک گلچین صورت گرفته! بخشی از مطالب را بلاگفا دور ریخت و بخشی را بلاگ. چاره ای هم نیست. باید تن داد به ملزومات دنیای مجازی. دنیای جدید.