۱۱
خرداد
بعد طوری جلو ویترین جا به جا شدم تا عکسم درست افتاد روی مانکنی که لباس شب صورتی پوشیده بود . دستهایم را به همان حالتی که مانکن ایستاده بود بالا آوردم و سعی کردم سرم را بگذارم جای سر مانکن . اما درست همان لحظه بود که فهمیدم مانکن کله ندارد . یعنی هیچکدام از مانکن ها کله نداشتند . انگار کسی با دقت و حوصله سرهاشان را بریده بود .
قسمتی از داستان " سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار " . نویسنده : مصطفی مستور
*****
این کتاب به نظر من بهترین کتاب مصطفی مستور میتونه باشه . البته من دو تا کتاب بیشتر ازش نخوندم ، " روی ماه خداوند را ببوس " و " من گنجشک نیستم "
خیلی عالی میتونه روابط خانوادگی رو توضیح بده و آدمو به فکر فرو ببره . همون دغدغه هایی که مستور توی " روی ماه .. " داره اینجا هم کم و بیش هست . همون از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود و این حرفا . چیزی که هست توی این کتاب غیرمستقیم تر این سوالو مطرح می کنه و حتی به خودش اجازه نمیده جواب بده . کاری که توی " روی ماه .. " یه جورایی مستقیم کرد و چند تا جمله گذاشت توی دهن اون دوست شخصیت اصلی که فکر می کنم اسمش علیرضا بود .
شک نکنید از خوندنش پشیمون نمیشین .