که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۱۰/۱۴
    سر
  • ۹۸/۰۹/۰۲
    ذر

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۶
آبان

می‌خواهم بدون اینکه به موضوع مشخصی فکر کنم، بنویسم و این اتفاق بارها و بارها برایم رخ داده و تجربه جدیدی نیست. اما نکته اینجاست که شاید دو سالی از آخرین باری که اینطور نوشته‌ام، می‌گذرد و چیزی که عوض نشده این است که درست است شیوه من تغییری نکرده و قرار است همه چیز را روی کاغذ که نه، روی صفحه موبایل بیاورم، اما خط قرمز قبلی مثل یک تخته‌سنگ چند تنی سر جایش باقی مانده است‌‌. یک موضوع مشخص وجود دارد که نمی‌توانم به آن نزدیک شوم. فکرش را بکنید، موضوعی که بخش قابل توجهی از فضای ذهنتان را درگیر کرده، اصلا قابل طرح به شکل عمومی نیست. الان در مشهد هستم، در این سه ماه سه سفر به مشهد داشته‌ام، یک بار تنها، یک بار با خانواده و یک بار با دوستان. فردا سالروز شهادت امام رضا (ع) است و من خسته‌ترین آدمِ توبه‌کارِ توبه‌شکن، اینجا دنبال خود واقعی‌ام هستم، خودی که حداقل انتظار خودم را برآورده کند. ناامید از همه جا، راه هزار کیلومتری را می‌آیم و بر می‌گردم و می‌آیم و بر می‌گردم و می‌آیم و... کاش می‌شد برنگشت. در آن صورت وقتی آقای مکبر صدایش را صاف می‌کرد و از مجاوران می‌خواست صف اول نماز جماعت را پر کنند، سینه سپر می‌کردم و جلو می‌رفتم. این کارمندی لعنتی خالی‌ام کرده و چیزی برای گفتن ندارم و باور کنید یا نکنید، ازش ممنونم، چون بهترین بهانه را دستم داده است‌‌. دو سالی است که در پاسخ به هر کمبود استعدادی کارمند شدنم را بهانه می‌کنم‌‌. مثلا همین الان نمی‌دانم چطور یک جمله بامزه بگویم که کارمند بودن خودم را مسخره کنم و شان خودم را اجل از کارمندی بدانم. انگار بقیه کارمندها هدف‌گذاری‌شان کارمند شدن بوده و من تنها آدم‌حسابی موجود در بین کارمندجماعت، از سر اجبار در جای فعلی‌ام هستم. اگر می‌توانستم آن جمله بامزه را بسازم هنوز امیدی بود، ولی حالا که نمی‌توانم، پس به خودم حق نمی‌دهم و فرقی بین خودم و کارمندهای تیپیکال قائل نمی‌شوم. کمی کتاب، کمی فیلم و تئاتر و موسیقی و کم‌حرفی خودخواسته و کتمان‌کننده حقیقت نتوانسته مرا متمایز کند. از گفتن‌اش خوشحال نیستم، ولی ببینید مغز انسان چه استاد ماهری برای فرافکنی است و چگونه می‌تواند کاری کند شما آسمان ریسمان ببافید تا سراغ موضوع اصلی نروید. تازه این مسئله را در نظر نگرفته‌ام که ذهن سرعت بسیار بالاتری از انگشتان من روی صفحه‌کلید گوشی دارد و در هنگام نوشتن نمی‌توانم هر آنچه از ذهنم می‌گذرد را به دقت ثبت کنم. خوشحالم وقتی طولانی می‌نویسم و حدس بزنید تا دو دقیقه دیگر قرار است از چه چیزی لذت ببرم؟ خواندن همین یادداشت برای نخستین بار و مرور چند دقیقه از مغزم در قالب نوشتاری. این خودخواهانه نیست، پس جایی برای نگرانی از قضاوت شما باقی نخواهد ماند.