خوش گذشت. چهار نفر بودیم و از عصر پنجشنبه تا ساعت دو و سه صبح جمعه را پای ساکر گذراندیم. بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، بردیم، باختیم، بردیم، باختیم، باختیم، باختیم، باختیم... سوار شدم. استارت زدم. یکی از آن سه نفر را تا خانهاش رساندم و تا خانه در خواب و بیداری راندم. روی تخت دراز کشیدم. خوابم نمیبُرد. غلت زدم به چپ. پتو را کنار زدم. سردم شد. پتو را کشیدم. گرمم شد. غلت زدم به راست. پشتم در مواجهه با هوای آزادی که از پنجره میآمد یخ کرد. غلت زدم به چپ. به تو فکر کردم. غلت زدم به راست. به تو فکر کردم. غلت زدم به چپ. گوشی را برداشتم. نورش کورم کرد. کماش کردم. تقریبا بینورش کردم. واتسآپ را باز کردم. خبری نبود. جناب رییس خردهفرمایشی نداشت. واتسآپ را بستم. فیلترشکن را باز کردم. تلگرام سخت باز شد. طول کشید تا کانکتینگ کوفتی به آپدیتینگ تبدیل شود. به خودم سلام کردم. دستم را گذاشتم روی دکمه ضبط صدا. حرف زدم. برای خودم خطاب به تو حرف زدم. گفتم که امروز خیلی خوش گذشت و تقریبا همه چیز را یادم رفته بود. یادم رفته بود تا الان که روی تخت دارم جان میکَنَم. مثل مستها حرف زدم. چند وقت یک بار حال مستها را داشتم و آن شب انگار باز وقتش شده بود. صبح که عقل به کلهام بر میگشت -اگر اصلا وجود داشت که برگردد- به حال الانم لعنت میفرستادم. نخورده مست بودم. مست نخورده بودم. بودم نخورده مست. بودم مست نخورده. یک بار دیگر به صدای خودم با ولوم پایین گوش کردم. برایت فورواردش کردم. فیلترشکن را خاموش کردم. گوشی را گذاشتم پایین تخت. چشمهایم را بستم. چشمهایم را باز کردم. غلت زدم به راست. غلت زدم به چپ. غلت زدم به راست. گوشی را برداشتم. فیلترشکن. کانکتینگ. آپدیتینگ. دستپاچه اسمت را آوردم. آنلاین نبودی. چه خوب که آنلاین نبودی. هنوز مست بودم. ولی کمی عقل برگشته بود انگار. پاکش کردم. دوباره وارد چت با خودم شدم. دوباره صدایم را گوش دادم. برای خودم هم پاکش کردم. فیلترشکن را خاموش کردم. گوشی را گذاشتم پایین تخت. غلت زدم به راست. چشمهایم را بستم و وقتی بازشان کردم، از خودم بدم آمد که دیشب صدایم را پاک کرده بودم.