اگر شب ها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی/سعدی
يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ
موقع مراسم احیای شب نوزدهم داشتم فکر می کردم که من چرا باید اینجا باشم. مسجد پر آدم بود و مطمئنا همه داشتن حال می کردن، حتی اون عقبیا. ولی خب مسئله اینجا بود که چیزی بهم اضافه نمی شد. دلم می خواست یه جور بهتری این شب رو بگذرونم، پای حرفای مهمتری بشینم و چیزای مهمتری هم بخوام. ولی خب نشد. مثل همیشه فقط گوش کردم و گوش کردم و وقتی ساعت نزدیک 2 شد مطمئن شدم که امشب هم قرار نیست اتفاق خاصی برام بیفته و باز به این باور رسیدم که فقط خودمم که میتونم یه کاری برای خودم بکنم. هزار تا آخوند و روضه خون جمع بشن نمیتونن اثری که خودم میتونم رو خودم بذارم، روی من بذارن. باید از خودم میگذشتم، تحول باید از خودم شروع می شد، از تو به بیرون. از جایی که مرکز افکار و احساساتمه به اعمال و رفتارم. جز این راهی نبود، پس تصمیم گرفتم بمونم خونه. امشب می مونم خونه و فکر می کنم اگه سال بعدم چه جوری رقم بخوره حالم بهتره. دارم می نویسم اینجا که بعدا نتونم بزنم زیرش، نگم امشب فرق داره، بلند شم برم مسجد که حالم بهتر شه. امشب مثل هیچ شبی تو هیچ سالی از عمرم نیست، چون قراره یه جور دیگه رقم بخوره، یه جوری که هیچ وقت تو این چند سال رقم نخورده.
- ۹۵/۰۴/۰۶