انگار قرار نیست بیتفاوتیهایم تمام شود. کمتر از دو روز تا یکی از سرنوشتسازترین اتفاقات ده سال اخیر زندگیام مانده و کاری جز سپردن همه چیز به دست تقدیر نکردهام. منتظرم ببینم چه میشود، بدون اینکه تلاش فعالانهای برای تغییر شرایط داشته باشم. منتظرم ببینم این شبها مقدراتم چگونه رقم میخورد، آغاز فصلی تازه یا ادامه پیدا کردن شرایط موجود. متاسفانه اینجا حرف رضا جاودانی کاربرد دارد، باید ببینیم در پایان چه خواهد شد.
سه چهار ساله به خاطر مریضی ماه رمضون روزه نمیگیرم. قبل از این، یعنی موقعی که روزه میگرفتم غروب حال خوبی داشتم. منظورم یه حالی مثل بیقراریه. آخر شبم همینطور. یه جور دلهره داشتم، انگار قراره چند دقیقه بعد یه اتفاق هیجانانگیز بیفته. از شما چه پنهون، چون چند بار اتفاق هیجانانگیز افتاده بود دیگه هر شب منتظر و بیقرار بودم. آخر شب یه سریال مزخرف داشت نشون میداد که میرفتم دم پنجره اتاقم و بیرونو نگاه میکردم و میذاشتم هوای تازه بخوره به صورتم. بعد به صفحه گوشی نگاه میکردم تا ببینم امشب اتفاق خوب میفته یا نه. خوبیش این بود که دلهره و شوقش بود به هر حال.
حالا همه رو گفتم که بگم امشب ساعت دوازده که داشتم عرض شهرو با اسنپ میرفتم و پنجره پایین بود و هوای مطبوعی میخورد بهم، یه لحظه اون دلهرههه اومد و رفت، با اینکه احتمال افتادن اتفاق خوب در اون لحظه صفر بود.
وقتی سال ۹۵ داشت آخرین نفسهایش را میکشید، با خودم قرار گذاشتم در سال ۹۶ از میزان وقتگذرانی در فضای مجازی کم کنم و به زمان مطالعهام اضافه. شبکههای اجتماعی -با وجود همه محسناتی که دارد- داشت کل وقتم را میبلعید و برنامه زندگیام بستگی داشت به برنامه پست گذاشتن مدیران کانالهای تلگرامی و استوری گذاشتن دوستانم در اینستاگرام. تغییرات را آغاز کردم. اوایل همه چیز داشت خوب پیش میرفت، اما کمکم موج انتخابات از راه رسید و همه را با خودش برد. مصاحبهای نبود که از دستم در برود و بحث سیاسیای نبود که از آن جا بمانم. مدام وعدههای نامزدها و بحثها پیرامونشان از چپ و راست میرسید و من تا جایی که وقت داشتم میخواندم و در گروهها به اشتراک میگذاشتم.
****
حالا بعد از گذشت دو ماه از آغاز سال یک بازنده تمام عیارم. تا اینجا فقط دو کتاب تمام کردهام و یک عالمه کتاب ناخوانده در کتابخانهام هستند که احتمالا از من متنفرند. از قراری که اول سال با خودم گذاشتم دستاورد زیادی نداشتم، به جز اینکه از این به بعد حواسم را جمع کنم که آن اول ماجرا، موقع هدفگذاری و برنامهریزی، باید همه جوانب را در نظر بگیرم بعد اقدام کنم. باید از تواناییام، از شرایط محیطی و درجه سختی هدف مورد نظر اطمینان حاصل کنم، بعد قرارداد ذهنی را با خودم ببندم. هنوز هم دیر نشده، موج انتخابات خوابیده و کتابها همان جایی که بودند منتظر نشستهاند، گیریم با کمی نفرت.
اگه یه زن خونه دار بودم، الان بعد از عوض کردن قالب وبلاگم، یه چایی برای خودم می ریختم و مشغول نوشتن می شدم از دغدغه هام، از بچه ام که هنوز از مدرسه نیومده و از شوهرم که این روزا سرش خیلی شلوغ شده.