غرق کار شدم یه کم، امتحانا غافلگیرم کرد. کم کاری خیلی بهتر از غافلگیر شدنه، اگر بیندیشید.
غرق کار شدم یه کم، امتحانا غافلگیرم کرد. کم کاری خیلی بهتر از غافلگیر شدنه، اگر بیندیشید.
برگشتم به چهار پنج سال پیش که شبا دیر می خوابیدم. دیر دیر. گاهی اونقدر دیر که نمی شد گفت شب، رسما صبح بود. الان ولی نمیخوام اینجوری باشم. دلم میخواد مبارزه کنم با این تمایل به بیدار موندن. دوست دارم به زور بخوابم. ولی جدا شدن از اینترنت کار ساده ای نیست. اینترنت داره زندگیمو می بلعه. من ابزار دست اونم. تلگرام برای زندگی من تصمیم می گیره. پست جدید گذاشتن یا نذاشتن یه کانال یا گروه میتونه برنامه منو عوض کنه و این مسئله آزاردهنده ترین اتفاق ممکنه. مودم خاموش شه احساس بی حوصلگی می کنم. از بیرون که میام خونه قبل از اینکه تنبونمو بکشم پایین وای فای گوشی رو روشن می کنم که تلگرام و اینستا رو چک کنم. گه تر از این هم وضعیتی وجود داره؟ گه تر از مجازی زندگی کردن چیزی هست؟ اینجا باز حقیقی تره. آدما کمتر میان. واسه آدما نمی نویسم. واسه خودم می نویسم. واسه خالی شدن. همینه که باعث میشه خود واقعیمو بریزم بیرون. انگار تو یه جمع دوستانه دارم حرف می زنم. با آدمای راحت.
دارم به این فکر می کنم که عنوان نمی نویسم. هر جوری قضیه رو می بینم، به خودم حق میدم. کار سختیه تیتر خوب زدن، خیلی سخت تر از خود متن. تیتر قراره آدما رو مجاب کنه متن تو رو بخونن، تیتر همون قلابیه که ازش صحبت میشه. عذاب تیتر زدن واسه متنای مجله بس نیست که اینجا هم باید عنوان بزنم؟ اصن تیتر الکی بزنم همه چی حل میشه؟ من نمیخوام یه جوری بنویسم که بقیه بعدا بتونن یقه مو بگیرن. می ترسم از هدر دادن وقت مردم. چرا بعضیا نمی ترسن؟ اصن چه جوری میتونن روده درازی کنن و وقت من و تو رو بگیرن؟ وضع مطبوعات خیلی بده حس می کنم. میخوان پر کنن نشریه رو به هر قیمتی. خوبه جایی کار می کنم که حداقل ها رعایت میشه. مردم حق دارن به مطبوعات بی اعتنا باشن. خیلی زیاد حق دارن. بسه دیگه. روده درازی بسه. روده، منو شل می کنه. من در برابر هر چیزی که به آناتومی بدن یا عمل های جراحی و کلا دوا و درمون ربط داشته باشه، شل میشم. بی حس میشم. دستام قوتشونو از دست میدن. برای یه مرد این خیلی بده. می دونم. به خاطر همینم هست که همیشه ترجیح میدم یه پسر معمولی باشم تا یه مرد قوی قابل اتکا. یه مرد کامل که زن و بچه شو به دندون بکشه و از پس گرونی و کوفت و زهرمار بر بیاد. مث چندلر از تعهد می ترسم. حالا تعهد هیچی، با این مغز مشوش چه کنم که باعث میشه درباره هر موضوعی یه خط بیشتر نتونم بنویسم؟ با این آشفتگی چه کنم؟ البته که من مشورت پذیر نیستم و از کسی راه حل نمیخوام. ویرایش؟ فکرشم نکن.
با یک نرم افزار مخصوص انتقال، مطالبی که در وبلاگ قبلی بود به اینجا انتقال دادم. ولی انگار یک گلچین صورت گرفته! بخشی از مطالب را بلاگفا دور ریخت و بخشی را بلاگ. چاره ای هم نیست. باید تن داد به ملزومات دنیای مجازی. دنیای جدید.
بازی آخر بانو- بلقیس سلیمانی
و من می دانستم که تقدیر چگونه رقم خورده است و می دانستم که غم، نان خورشت همیشه ی من است و اندوه، همسایه ی دیوار به دیوار دل من.
اما آمدم، آمدم تا دفتر زنان بی سرمشق نماند، آمدم تا قرآن مثال بیابد، تفسیر پیدا کند، نمونه دهد، آمدم تا خلقت بی غایت نماند، بی مقصود نشود، بی هدف تلقی نگردد."
کشتی پهلو گرفته- سید مهدی شجاعی- 160 صفحه- انتشارات مدرسه- قیمت چاپ 85: 900 تومان!
---------------
کتاب کشتی پهلو گرفته داستان زندگی حضرت زهرا (س) رو روایت می کنه و بیشتر به مقاطع پایانی عمر ایشون و به خصوص ماجرای شهادتشون می پردازه. شجاعی -که وقتی کتابو نوشته 29 سالش بیشتر نبوده- خیلی خوب نثر احساسی و بعضا مسجعشو با ماجراهای تاریخی و مستند تلفیق کرده و تو پایان کتاب تمام منابعی که ازش استفاده کرده رو هم نوشته.
شکل روایت کتابم جالبه. این کتاب از قول افراد مختلف روایت می کنه ماجراها رو. یعنی خود حضرت زهرا (س)، حضرت علی (ع) ، امام حسین (ع) ، امام حسن (ع) ، حضرت زینب (س) ، حضرت ام کلثوم (س) ، حضرت خدیجه (س) ، فضه (کنیز)، اسما (کنیز) و... و همه ی راوی ها هم خطاب به حضرت زهرا (س) ماجرا رو تعریف می کنن.
اگه بعضی جاها بتونید اطناب هایی که شجاعی ایجاد می کنه رو تحمل کنید کتاب کتاب خیلی خوبیه و حتما ارزش خوندن داره.
آنقدر تهمینه میلانی فیلم بد ساخته که تصورم راجع به کارگردانهای زن چیز وحشتناکی است، اما با دیدن این فیلم نظرم کمی تغییر کرد. هیس.. دومین فیلمی بود که از پوران درخشنده دیدم. فیلم داستان دختری به نام شیرین با بازی طناز طباطبایی است که بر اثر تجربیات تلخی که در کودکی داشته دست به قتل می زند و... وقتی فیلم پیش می رود، داستان به صورت قطره چکانی به مخاطب داده می شود و کم کم کامل می شود. با فلاش بک های کوتاهی که نشان داده می شود، ما از گذشته ی شیرین سر در می آوریم و دلایل رفتارهای شیرین را می فهمیم و می توانیم باهاش ارتباط برقرار کنیم.
فیلم به دام ژستهای روشنفکری نیفتاده. معمولا عادت داریم وقتی با چنین داستانی مواجه می شویم کارگردان وانمود کند که قضاوت نمی کند و فقط شرایط را نشان می دهد، اما عملا طوری فضا را می چیند که مجازات اعدام را (مخصوصا برای زنان) تقبیح کند. اما پوران درخشنده کنار می ایستد و قضاوت را به مخاطب می سپارد و جامعه و فرهنگ ما را در به وجود آمدن چنین آسیبهای اجتماعی ای مقصر می داند، نه قانون و حکومت را. به نظر می رسد که برای این کارگردان خوشفکر مهمترین مسئله مطرح کردن یک آسیب اجتماعی و به هوش آوردن مردم و مسئولین است، نه رفتن روی سن جشنواره های آن ور آبی و فرش قرمز و لیموزین و...
اینکه یک فیلم به ما یاد بدهد که بیشتر مواظب بچه هایمان باشیم یا اینکه برای حفظ آبرو سکوت نکنیم به هیچ وجه چیز بدی نیست. نقطه ی قوت دیگر فیلم بازیهایش است. غیر از شهاب حسینی که به خوب بودنش عادت داریم، از مریلا زارعی، طناز طباطبایی و بابک حمیدیان هم بازیهای خیلی خوبی گرفته شده که به احتمال زیاد یک سیمرغ برای یکی از این چهار نفر خواهد بود.
اما دو نقطه ضعفی که فیلم داشت. یکی مربوط به پایانش بود که به نظر آشفته می رسید و بیش از حد کش آمده بود و فیلم راحت می توانست ده دقیقه زودتر تمام شود و ضعف دیگر واکنش احساسی و تماما دهه ی شصتی (!) جمشید هاشم پور بود که به عنوان پلیس فحش آبداری نثار نقش منفی کرد و بعدش هم برای اعتراف گرفتن کتکش زد که حتی با دست زدن تماشاگران هم مواجه شد. فکرش را بکنید!
اگر این فیلم اکران نشود (که احتمالا نمی شود، یا لااقل به این شکل نمی شود) می توان به درستی حرف فیلم پی برد و همصدا با فیلم گفت که هیس! مسئولین خواب هستند و نمی خواهند به راحتی از خواب بیدار شوند!