که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۱۰/۱۴
    سر
  • ۹۸/۰۹/۰۲
    ذر

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۲
آذر

 

بالاخره یک روزی باید آن قدر بزرگ شوم که بتوانم به کارهای گذشته ام بخندم. باید طوری شوم که مثلا کشیدن لاک غلط گیر روی لباس همکلاسی به نظرم یک شوخی خیلی چیپ بیاید، یا کشیدن سیبل وسط تخته سیاه و نشانه گرفتنش با گچ، یا بلوتوث بازی (راستی کسی می داند چرا بلوتوث را با "ث" می نویسیم؟) با گوشی های تازه بلوتوث دار شده ی سه چهار سال پیش زیر میز سر کلاس، یا حتی سنتی ترین و کلیشه ای ترین و تلویزیونی ترین شوخی های مدرسه ای مثل پونز گذاشتن روی صندلی معلم یا کشیدن کاریکاتورش روی تخته سیاه و... چه فرقی می کند؟ مهم این است که برای زندگی کردن به صورت روتین و عادی باید آن قدری بزرگ شوم که همه ی خاطرات شیرین گذشته به نظرم مسخره بیاید. جای نگرانی هم وجود ندارد. مشکلات سطح پایین زندگی روزمره طوری این کار را بدون درد و خونریزی با آدم می کند که اصلا متوجه نشود.

۰۶
آذر

چقدر شبیه نقش اصلی فیلم ها

تنهای تنها

رفتی و تا لحظه ی آخر دنبال نجات دادن بودی

نه نجات پیدا کردن

----------------------

پ.ن1: اگر بخواهم بگویم این روزها از چه چیزی به شدت متنفرم، قطعا آن چیز این توجه نشان دادن ملت برای بررسی آسیب های عزاداری های ماه محرم است. گندش را در آورده اند. اوج عصبانیت من آنجا بود که دیدم یک بابایی در این فیس بوک لعنتی نوشته بود به جای اینکه کمک کنند به زلزله زده ها می روند قیمه می دهند!!!! واقعا که چه دستاویزی است این زلزله ی آذربایجان برای بعضی فرصت طلب ها.

پ.ن2: قالب وبلاگ با این پست و این روزها همخوانی ندارد، بر من ببخشید.

پ.ن3: به نظرم اصل عزا تازه شروع شده. بچگانه است که بعد از عاشورا همه چیز را تمام شده بپنداریم.

پ.ن4: از اینکه 90 درصد حجم پستم پی نوشت است ناراضی نیستید که نه؟