که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

که اینطور

شاید شد و طولانی تر نوشتم. شاید کلمات خودش اومد. نمیدونم. فقط دارم از یه احتمال حرف می زنم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۱۰/۱۴
    سر
  • ۹۸/۰۹/۰۲
    ذر

یه داستان دیگه که برای همون مسابقه نوشتم

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ

رژیم آفریقایی
خسته‌تر از آن هستم که ناهار درست کنم، مخصوصاً که از اول این هفته دوباره رژیمی شروع کرده‌ام که نمی‌دانم مال کدام کشور آفریقایی است و به جز روزی پنج موز و پنج لیوان شیر نباید چیز دیگری بخورم. وقتی سعید هست، با غذا بازی‌بازی می‌کنم که از دستم کفری نشود. اگر برای خودم غذا نکشم غر می‌زند که «تو بیست ساله داری رژیم می‌گیری. تموم نمیشه این رژیم کوفتیت؟»، اما فقط کافی است که بشقاب جلویم پر باشد، دیگر کاری ندارد که می‌خورم یا نه، کار خودش را می‌کند. خیلی‌ها دوره‌ام می‌کنند که خودت را مسخره کرده‌ای و لاغربشو نیستی، اما رژیم آفریقایی فرق دارد. خوشبین هستم. به نظرم مشکل رژیم‌های قبلی این بود که آدم را با وسوسه غذا رو به رو می‌کرد؛ «همه چی بخور کم بخور»، اما اگر بخواهم کم بخورم اصلاً چرا بخورم؟ اگر زرشک‌پلو را با مرغ سرخ شده دلربایش کلاً ملاقات نکنم بهتر نیست تا اینکه بخواهم پنج تا قاشق بخورم و بعداً مدام به این فکر کنم که کاش کالری قاشق‌های بعدی را به جان می‌خریدم؟ به خصوص که سعید می‌گوید –لااقل ادعایش این است- که «عزیزم من تو رو همین جوری دوست دارم. مهم نیست که اضافه وزن داشته باشی.» نه اینکه دروغ بگوید، ولی ساختار «من تو رو دوست دارم+مهم نیست که...» دیگر بیش از حد مستعمل شده. «من تو رو دوست دارم، مهم نیست که چاقی»، «من تو رو دوست دارم، مهم نیست که زشتی»، «من تو رو دوست دارم، مهم نیست که برام دامن چین‌چین نمی‌پوشی»، «من تو رو دوست دارم، مهم نیست که نمیتونی برام بچه‌های بور چشم رنگی بیاری»... پس چرا من را دوست دارد؟ اگر قرار باشد پیری‌مان را در تنهایی بگذرانیم، بدون هیچ نوه‌ای، بدون هیچ آدم شلوغ و بامزه‌ای، بدون حتی یک سفره درست و حسابی که آدم‌ها بالایش را به هم تعارف کنند و از هم پارچ دوغ و سبد سبزی خوردن را بخواهند، چرا سعید باید دوستم داشته باشد؟ «بچه میخوایم چیکار؟ چه فرقی داره با سگ و گربه؟ همش دردسر و بدبختیه» سگ؟ حتماً باید برای این یکی هم عذاب وجدان داشته باشم که اجازه نمی‌دهم سگ بخرد، بدبختی دو تا شد. من همیشه به سعید می‌گویم سگ نخر. می‌گویم هر بلایی می‌خواهی سر من بیاور، اما مرا با یک سگ پشمالو یا قدبلند یا هر کوفت دیگری تنها نگذار. حتی یک بار گفتم حاضرم زن بگیری که برایت بچه بیاورد، اما سگ نه. به خنده و شوخی برگزار کرد. «عزیزم دیوونه شدی. انقد نشستی تو این خونه با خودت حرف زدی که دچار توهم شدی. من زن بگیرم که برام بچه بیاره؟ یه نگاه به دور و برت بنداز. چرا نمیتونی مثل زن‌های متمدن و امروزی فکر کنی؟» متمدن و امروزی‌اش را بگیرد. اما کور خوانده که زن امروزی‌اش برایش دامن چین‌چین بپوشد و دو سه تا بچه پس بیندازد. به زن‌های امروزی سلام کنی باید برایشان ۲۰۶ سفید بخری. طبعاً اگر توقع زایمان و بچه آوردن داشته باشی، باید به ماشین خوشگل‌های کره‌ای هم فکر کنی. بد هم نیست، امروز که از سر کار آمد، می‌گویم اگر بچه می‌خواهی دوباره ازدواج کن، با هر کس که می‌خواهی ازدواج کن. موزی را که پوست کنده‌ام، کنار می‌گذارم. بروم ببینم در یخچال چی برای ناهار داریم. وقتی قرار است یک زن بابای هاف هافوی پیر باشم که مدام از خوشگلی جوانی‌اش تعریف می‌کند، در آن کلکسیون زشتی و تعفن دیگر بیست کیلو اضافه وزن خودش را نشان نمی‌دهد، پس گور بابای رژیم آفریقایی و زنده باد زرشک‌پلو.


  • محمد

نظرات  (۲)

man k b shakhse lezzzzzat bordam
پاسخ:
چاکریییم
عالی بود محمد
پاسخ:
قربونت. ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی